مصاحبه کاری

دیروز وقت یه مصاحبه کاری داشتم واسه یه هلدینگ خیلی بزرگ. راستش یکم استرس داشتم. شب قبلش سعی کردم خودم رو آماده کنم و این آماده کردن تا دیر وقت طول کشید. صبح شنبه به سختی از خواب بیدار شدم. اینقدر خوابم میومد که خواستم گوشیمو خاموش کنم و به خوابم ادامه بدم اما هر طور بود بلند شدم و صورتمو شستم و آماده شدم واسه رفتن. یه قهوه درست کردم ریختم تو ماگ که ببرم اونجا قبل از مصاحبه بخورم که سرحال باشم. از اونجایی که به خاطر آلودگی هوا مدارس ابتدایی تعطیل بود، خیابونا خیلی خلوت بود و من خیلی زود رسیدم. تو آیینه ماشین یه نگاه به صورتم کردم، چشای پف کرده و کاسه خون به خاطر کم خوابی. قهوه رو خوردم که یکم حالم سر جاش بیاد. ماشین رو رو به آفتاب پارک کردم. صندلی رو دادم عقب. داشتم از گرما و نور آفتاب لذت می بردم و قشنگ حس میکردم که قهوه داره میره توی خونم. یه ده دقیقه ای تو اون حالت بودم اما استرسم زیاد شد. قهوه هم بر اضطراب من اضافه کرد. از ماشین پیاده شدم و رفتم داخل ساختمون.طبق معمول پله رو انتخاب کردم تا رسیدم به طبقه چهارم. پله هم بر ضربان قلبم اضافه کرد. یه پاگرد برگشتم پایین و چهار زانو نشستم و سعی کردم چند دقیقه هرچند کوتاه یه NSDR انجام بدم تا به وضعیت ذهنی مطلوب برسم. یخورده به خودم عطر زدم. بلند شدم قبل از این که وارد بشم وایسادم و گفتم ببین رضا نگران نباش. تو یه احمقی که قراره بری با یه احمق دیگه کمی گفت و گو کنی. از توی این گفتگوی احمقانه هم چیزی در نمیاد. نترس و محکم باش. رفتم تو و به منشی سلام دادم. منو دعوت کرد بشینم و منتظر باشم. دیدم دارم از بوی عطر خودم خفه میشم. فکر میکردم یخورده زیادی عطر زدم تا این که منشی به آبدارچی ای که برای من چای آورد گفت یخورده در رو باز بزار. اونجا بود که مطمئن شدم زیاد عطر زدم و تئوری احمق بودم قوت گرفت و خیلی آروم تر شدم. مدیر منابع انسانی اومد و گفت با توجه به نتایج تست های DISC و MBTI که برام ایمیل کردی و صحبت تلفنی که با هم داشتیم شما از نظر من مورد تایید هستی و اگه مشکلی نداری بریم پیش مدیر عامل. با کمال میل قبلول کردم. رفتیم توی یه ساختمون دیگه که توی بلوک دیگه ای بود. نشستیم تا آقای مدیر اومد خیلی گرم و صمیمی دست داد و نشستیم. کامل منو زیر نظر داشت و تمام حرکات منو با چشم دنبال میکرد. خیلی خیلی کم صحبت میکرد و زیاد سوال می پرسید و بادقت بسیار زیادی به حرفام گوش میداد. من حدود یک ساعت و ده دقیقه حرف زدم. از کارا و تجربه هام در کارهای قبلی گفتم. میون صحبتام دیدم که توی دفترش نوشت فرزند آخر بدون این که از من قبلا پرسیده باشن. برگام ریخت. سوالاش که تموم شد، شروع کرد و گفت تو فرزند آخری. گفتم بله. توی ده دقیقه کل تیپ شخصیتی منو توصیف کرد. نقاط قوت و ضعف منو گفت. خیلی برام لذت بخش بود. انگار جلسه تراپی بود. از این که با یه آدم حسابی طرف بودم به وجد اومده بودم. از این که می دیدم نه من آدم احمقی هستم و نه طرفم آدم احمقیه داشتم لذت می بردم. جلسه تموم شد دوباره به گرمی دست داد و خداحافظی کرد. من از شرکت اومدم بیرون در حالی که استرس و اضطرابم رو گذاشته بودم و کلی دیتا از خودم برداشته بودم و کلی ایده برای تحول و کلی راه برای رفتن و تجربه کردن ...

کتاب کار عمیق

این روزا به خودم که دقت میکنم می بینم زیاد نمیتونم روی یک مساله دقیق بشم. تمرکزم پایین اومده. عموما جمله های بلند انگلیسی رو چند بار میخونم تا بفهم. دیدن کلیپ های بیشتر از یک دقیقه بسیار برام سخت شده. درک طبیعت و لذت بردن ازش خیلی پایین اومده توی گفتگو سررشته کلام از دستم در میره و خیلی چیزای دیگه. این حد از سطحی شدن برام غیر قابل قبوله. مهم تر از همه این ها این که این روزها تمرکز کردم روی یادگیری یه مهارت جدید که واقعا به تمرکز بالا نیاز دارم. نیاز دارم کار عمیق بکنم.

از اونجایی که فرهاد همیشه میگه راهکار چیه!؟ و با این پرسش آدم رو مجبور میکنه که به فکر راهکار باشه به جای این که ناله و سوگواری بکنه.سریع اینستاگرام رو پاک کردم و رفتم سراغ کتاب عمیق نوشته کال نیوپورت. کتاب دو بخشه. بخش اول توضیح میده که چرا کار عمیق مهمه و در بخش دوم به ما یاد میده که چطور مغز و عادت ها مون رو تغییر بدیم تا بتونیم تمرکز زیاد داشته باشیم تا کار عمیق انجام بدیم. این هم خلاصه ای از کتاب کار عمیق:

کار عمیق: فعالیتی که در تمرکز کامل و بدون حواس پرتی انجام می شه. توانایی شناختی (توانایی های فرد برای فعالیت های مرتبط با یادگیری و حل مساله) ما رو به اوج خودش می رسونه. فعالیتی که ارزش آفرینه، مهارت ما را بهبود می بخشه و تکرارش دشواره.

کار کم عمق: کاری غیر شناختی و غیر مهارتی که اغلب نیاز به تمرکز کامل و حذف حواس پرتی ها نداره. تلاش برای تکرارشون آسون هست و اثر خلاقانه ای در جهان ایجاد نمی کنه.

مثال هایی میزنه از افراد خیلی برجسته مثل کارل یونگ که یکی از تاثیر گذارترین متفکرین قرن بیستم هست یا وودی آلن که از سال 1969 تا 2013 حدود 44 فیلم نوشته که 23 بار نامزد جایزه اسکار شده. تضاد شدیدی که بین کار کردن اینها با بقیه وجود داره رو توضیح میده و میگه که امروز مردم با کار عمیق بیگانه هستند و در حال از دست دادن این توانایی هستند، که دلیل اصلی اون هم زیر سر این ابزار های شبکه ای مثل پیامک، ایمیل، واتس اپ، تلگرام، اینستاگرام، توییتر و غیره هست. جذابیت و دسترسی بی وقفه ما به اینها توانایی تمرکز و کار عمیق رو از ما گرفته. این توانایی کار عمیق هم چیزی هست که اگر از دست بره یا بر نمی گرده یا خیلی سخت بر می گرده. حالا این تغییر فرهنگ کاری از عمیق به سطحی، یه سری فرصت برای کسانی که تمرکز دارند و می تونن کار عمیق انجام بدن ایجاد کرده. پس توانایی کار عمیق کردن در دنیای حاضر یک ضرورته.

به عبارت دیگه، کار عمیق چیزی هست که هر روز در حال کمرنگ شدن و کمیاب شدن هست. از طرفی کار عمیق کاریه که ارزشش روز به رزو داره بیشتر و بیشتر میشه. پس کسانی که کار عمیق رو تبدیل به هسته زندگی خودشون می کنند، می درخشند و موفق هستند. این کتاب دو تا هدف اصلی رو دنبال میکنه. هدف اول این که ما رو متقاعد کنه که فرضیه کار عمیق درسته و آدم ها با کار عمیق کردن می تونن بیشتر و بهتر کار کنن. در واقع بهره وری بیشتری داشته باشند. هدف دوم آموزش اینه که چطور مغزمون رو تعلیم بدیم و عادت های کاری خودمون رو تغییر بدیم و کار عمیق رو محور زندگی حرفه ای قرار بدیم.

بخش اول چند تا حکایت تعریف می کنه از آدم هایی که در دنیا آدم های خیلی موفقی شدند. و با استفاده از کتاب رقابت با ماشین اینطور نتیجه گیری میکنه که مسابقه ی بشر با ماشین باعث از دست رفتن کار خیلی از افراد خواهد شد. اما خیلی از افراد هم در همین مسابقه ارزش اونها مشخص میشه و به نوعی تازه شکوفا میشن. که سه دسته هستند:

  1. افراد با مهارت خیلی بالا
  2. سوپر استارها و ستاره ها در زمینه کاری خودشان
  3. صاحبان یا مالکان و سرمایه گذاران

این پرسش رو مطرح میکنه که ما چطور وارد این گروه از برنده ها بشیم؟ خودش اعتراف میکنه که هیچ رازی در مورد جمع آوری سریع سرمایه ندارم اما برای این که خودمون رو در دو گروه اول قرار بدیم دو چیز رو باید خیلی خوب یاد بگیریم.

اول کار باکیفیت با سرعت بالا

دوم یادگرفتن چیزهای سخت در زمان کم

و برای رسیدن به این دو نیاز به کار عمیق داریم.

بخش دوم کتاب کار عمیق مثل یک نقشهٔ عملی هست. نیوپورت به ما نشون می‌ده که کار عمیق یک مهارت قابل‌ساخت هست. مهارتی که اگر اون رو یاد بگیریم، می تونیم کارهای باارزش‌تری انجام بدیم، سریع‌تر پیشرفت کنیم و در دنیای پرحواس‌پرتی امروز، مزیت رقابتی واقعی بسازیم.

4 تا قانون رو مطرح میکنه:

۱. عمیق کار کن

برای تمرکز واقعی باید هدف، محیط و روتین مشخص داشته باشی. یعنی زمان و مکان ثابت، حذف نوتیف‌ها و کار در بازه‌های کوتاه اما با تمرکز کامل.

۲. تمرکز را تمرین کن

ذهن باید به تمرکز عادت کنه. با کم‌کردن حواس‌پرتی‌ها، محدودکردن شبکه‌های اجتماعی و تحمل لحظات بی‌حوصلگی، قدرت تمرکز تقویت می‌شود.

۳. ابزارها را آگاهانه انتخاب کن

هر شبکه‌ اجتماعی یا ابزار باید ارزش واقعی برای زندگی یا شغلت ایجاد کنه. اگر بازدهی نداری یا وقت می گیره، راحت حذفش کن.

۴. کارهای سطحی را محدود کن

کارهای کم‌تمرکز مثل ایمیل، پیام‌ها و جلسات باید زمان‌بندی‌شده و محدود باشند تا وقت بیشتری برای کارهای عمیق باقی بمونه.

با اجرای این چهار قانون می تونیم هر روز بخشی از وقتمان رو به کاری اختصاص بدیم که واقعاً آیندمون رو تغییر می ده.

چند تا نکته هم بگم که توضیح و ترکیبی از قوانین بالا هست.

یادمون نره تمرکز مثل عضله هست. باید تمرین کنیم. تکنیک های حفظ کردن رو در خودمون تقویت کنیم. ماهیچه های مغز رو تقویت میکنه و هم قدرت تمرکز رو بالا میبره.

روز رو به بازه های نیم ساعته تقسیم کنیم و در اون نیم ساعت ها تمرکز شدید بکنیم. معیار گذاشتن هم خوبه مثل این که مثلا بگیم ده صفحه مطالعه.

ددلاین تعریف کردن برای کاری تمرکز روی اون کار رو افزایش میده. چون هم هدف مشخصه و هم وقتی میرسیم احساس خیلی خوبی بهمون دست میده.

ظرفیت کار عمیق برای یک آدم حرفه یا 4 ساعته و برای یک تازه کار 1 ساعت. پس اولش هم به خودت زیاد سخت نگیر.

هر وقت که حواسمون وسط کار پرت میشه و از حواس پرتی لذت می بریم، داریم توانایی مغزمون رو برای مقابله کردن با این مزاحمت های فکری کمتر میکنیم و در حال ضعیف کردن مغزمون هستیم. مثلا هر بار حوصله مون سر رفت تلفنمون رو چک می کنیم، ذهنمون رو عادت می دیم که هر بار حوصله مون سر رفت تلفن رو برداریم و هر بار که این کار رو بکنیم انرژی بیشتری برای برگشتن به تمرکز نیاز داریم.

دو تا نکته که برای خود من خیلی جالب بود و بسیار تاثیر گذار مستقیم از متن کتاب:

اول: ساخت روتین در جهت نیروی اراده ی محدود ذهن : شما نیرو و اراده محدودی دارید و زمانی که از آن استفاده میکنید تحلیل می رود. کلید ایجاد عادت کار عمیق این است که فراتر از قصد و نیت، کارهای روتینی را هم به زندگی کاری تان اضافه کنید. کارهایی که باعث شود برای ایجاد تحول و حفظ حالت تمرکز بدون وقفه، به حداقل میزان اراده محدود نیاز داشته باشید.

دوم: نظریه بازسازی توجه ( Attention Restoration Theory ) ادعا میکند صرف وقت در طبیعت می تواند توانایی شما را برای تمرکز افزایش دهد. هز فعالیت آرامبخش مشابهی مادامی که محرک های ذاتا جذاب و رها شدن از تمرکز های هدایت شده راارائه دهد می تواند چنین تاثیری داشته باشید.گفتگویی گاه به گاه با یک دوست، گوش کردن به موسیقی در هنگام درست کردن شام، بازی کردن با بچه ها و دویدن، انواع فعالیت هایی که وقت شمارا در هنگام شب پر می کند ( ایده تعطیل کردن کار ) نقش مشابهی با پیاده روی در طبیعت در ترمیم توجه بازی میکنند.

و در آخر بهتون توصیه میکنم این کتاب فوق العاده رو کامل بخونید هزار تا نکته داره که واقعا کمک کننده هست. من هر بار که که ذهنم بهم میریزه این کتاب رو مرور میکنم. اینم بگم متن کتاب بسیار روان هست که نهایتا 7 تا 10 ساعت زمان میبره کتاب رو بخونید. البته اگه بتونید درست تمرکز کنید 😊

زندگی غایتمند

میگن اولین اصل برای رسیدن به رویاها و تبدیل اونها به واقعیت، هدف گذاری هست. مشخص کردن هدف یه مشکل اساسی داره. مشکل اینجاست که واضح میفهمی که کجا شکست میخوری و آدم از همچین چیزی خوشش نمیاد. پس اگه خودت رو عمدا توی تاریکی نگه داری، نمیتونی بفهمی داری کجا رو گند میزنی. خود این مساله هم به نوعی داره گند میزنه به مسیرت. اینقدر خودت رو به کوری زدی که نمیتونی ببینی کجا اشتباهه. فقط دردش در کوتاه مدت کمتره.

اگر معیارهای موفقیتت رو دقیق دقیق مشخص کنی، هر موقع گند بزنی دقیقا میفهمی. این خوبه چون میتونی درستش کنی. میتونی مشکل رفتاری یا درکت از مساله رو که در اون موقعیت به عنوان ابزار (عموما راه فرار) استفاده میکنی رو تشخیص بدی یا حتی میتونی برنامه لعنتیت رو دوباره تنظیم کنی. در هر صورت میتونی درستش کنی.

میتونی هر چی بخوای رو توی پنج سال داشته باشی. اما دو شرط داره:

اول باید بدونی چیه و دوم این که هدف قرارش بدی.

ببین چی میخوای؟ حالا بنویسش. ببین چیکار میتونی بکنی که به سمتش حرکت کنی؟

اینو با ارتباطات خانوادگیت انجام بده. اینو با ارتباطات با دوستانت انجام بده. اینو با شخصیتت انجام بده. اینو با تحصیلات انجام بده. با خودت گفتگو کن و یک چشم انداز ایجاد کن.

اگه میتونستم اون چیزی که می خواستم رو داشته باشم، چه چیزی منو راضی میکرد؟

شاید بگی هیچ وقت نمی تونم داشته باشمش! میگم شاید نه، اما تو می تونی به سمتش حرکت کنی.
و من میدونم که تقریبا تمامی لذت توی حرکت کردن به سمتشه ...

"برگرفته از سخنرانی های جردن پترسون"

-----------------------------------------------------------------------------------------------

این قابلیت که بتوانیم برای خودمان هدف تعیین کنیم، فرقی نمی‌کند چه هدفی، همان چیزی است که انسان بودن ما را (در تمایزمان از حیوانات) تعیین می‌کند.

"کانت"

قمُری سبک بال که در پرواز آزادانه خویش هوا را می‌شکافد و مقاومتش را حس می‌کند، ممکن است خیال برش دارد که پرواز در خلأ از این هم آسان‌تر خواهد بود.

"کانت"

‘Think about it carefully!’—making laws ·for oneself·,

and

•‘Remember!’—to follow the laws even when we

don’t remember the reasons that first led us to them.

"ّFarhad Alavi"